بگم بسلامتیه؟؟!
بسلامتی چی؟؟

بسلامتی روزگار؟
که پیرم کرد...؟

سلامتی زندگی؟
که هیچ جوری باهام راه نیومد...؟

سلامتی دل بزرگم؟
که شکست و هزار تیکه شد...؟

سلامتی چشام؟
که یکیش اشکه یکیش خون...؟

سلامتی دستم؟
که نمک نداره...؟

سلامتی آدمای اطرافم؟
که هیچکدومشون دوسم ندارن؟

سلامتیه چی؟

'بذاربگم سلامتیه قبرم که با همه بدبختیم بالاخره یه روزتمام وجودمو تو آغوش میکشه. . . .؟؟؟؟؟





عشق نه پول میخواد نه خوشگــلی نه ماشین نه هیچی دیگه .... ♥
♥ فقط دو تـا آدم میخواد ;) ♥

♥ تاکید میکنم : آدددددم !!!



جایی هست که دیگه کم میاری

از اومدنا , رفتنا , شکستنا . .. .

جایی که فقط میخوای یکی باشه ،

یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت باشه

من الان اونجام .....!

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com











تاريخ : شنبه 23 / 12 / 1393 | 8:10 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |

مرده شوری دیدم گریه میکرد گفتم گریه ات برای چیست?گفت جوانی را امروز میشستم که با خالکوبی روی سینه اش نوشته بود(مرده شور با ناز بشور,نازکش نداشته ام)

.

.

.

بهم میگفت زندگیمی!وقتی که رفت گفتم مگه من زندگیت نبودم?گفت برای رسیدن به عشقت باید از زندگیت بگذری!

.

.

.



تاريخ : شنبه 23 / 12 / 1393 | 5:10 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |

حرف های دلم را هیچ وقت هیچ کس


نفهمید.


فقط روزی


مورچه ها خواهند فهمید!


روزی که در زیر خاک


گلویم


را به تاراج می برند!


مرز عشق این روزها شباهت عجیبی


به آدامس دارد:


اول شیرین،


بعد دوست داشتنی


سپس تکراری و خسته کننده


و در آخر دور انداختنی!



چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم


تمبر و پاکت هم هست


و یک عالمه حرف


کاش کسی جایی منتظرم بود ...



بعضی ها حرفی می زنند


و دلت را می شکنند


بعد به سادگی روبروی این قلب شکسته


می ایستند و می گویند:


ناراحت شدی؟


چقدر زود رنجی تو !


من که چیزی نگفتم !











تاريخ : شنبه 23 / 12 / 1393 | 12:53 قبل از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |
تنهـایی یعـنی هیچ وقــت کسی نباشه اشکات رو پاک کنه…

تنهـایی یعـنی تو جاده بدون مقصـد…

تنهـایی یعـنی ندیدن روزهای خوب…

تنهـایی یعـنی نداشـتن سنــگ صـبور…

تنهـایی یعـنی جشـن تولد با قـرص خواب…

تنهـایی یعـنی سـر سـفره عـید تنهـای تنهـا…


یه دوسـتت دارم هایی ام هست

میـدونی دروغــــه ها

ولـــی قــلبـــت

واســــه بــــاورش

بـــه عـــقـلــت

التمــــاس میکـــنه





خسته ام از تظاهر به ایستادگی

از پنهان کردن زخم هایم

زور که نیست !

دیگر نمیتوانم بی دلیل بخندم و

با لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راه است....!

اصلأ دیگر نمیخواهم که بخندم...........

میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه ی دنیا...!

چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی....؟؟!

خسته ام .... از تو .... از خودم....از همه ی زندگی .....

میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم..... از همه ی زندگی...









تاريخ : شنبه 23 / 12 / 1393 | 5:11 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |

  • k0ykjgyapihg5yp1bz95.jpg


    مردم چه پرررو شدنااااااا....ߘՊ


    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    ...امروز تو تاکسی پسره بغل دستم نشسته بود یهو دستمو گرفت


    برگشتم چپ چپ نگاش میکنم ...میگه الکی مثلا ما زن و شوهریم!!!!!!.

    .
    .
    .
    .
    .

    منم ولش نکردم بردمش خرید گفتم الکی انگارداری واسه خانومت کادو میخری
    و اگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن.
    واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن
    و اگر او مریض است خدایا او را شفا ده.
    و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن.


    این پیام را بخاطر چشم های عزیز پدرت منتشر كن...



    تاريخ : شنبه 23 / 12 / 1393 | 8:14 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |


    .: Weblog Themes By VatanSkin :.