تنها یک تنها میداند
تنهایی تنها درد یک تنها نیست
ما خاطره ها را می سازیم
و خاطره ها ما را ویران می کنند …
این روزها در خودم به دنبال یک کلیک راست میگردم
تا از خودم یک copy بگیرم و کنار خودم paste کنم
شاید از این تنهایی خلاص شدم…
چه یه وجب… چه صد وجب…
تنهایی یه دنیاست!
تنها یک تنها میداند
تنهایی تنها درد یک تنها نیست
تنهایی یعنی بعضی اشکای بی دلیل ، بیبهانه ،
یه دفعهای ، نصف شبی
عجیب آدم رو آروم میکنه…
او “مرد” است
دستانش از تو زبرتر و پهنتر است
صورتش ته ریشی دارد
قلبش به وسعت دریا
به جای گریه کردن به بالکن میرود و به دور دستها خیره می شود…
او با همان دستان پهن و زبرش تو را نوازش میکند…
به او سخت نگیر… مرد را خراب نکن…
با همان صورت ناصاف و ناملایم تو را میبوسد و تو آرام میشوی…
آنقدر او را نامرد “نخوان”
زود دیر میشود… روزی سر مزارش میروی…
آنقدر پول و ماشین و ثروتش را “نسنج”
فقط به او “عشق بورز” تا زمین و زمان را برایت بدوزد
فقط با او “رو راست” باش تا دنیا را به پایت بریزد…
ما خودمان را گول میزنیم
و فکر میکنم کسانی را که دوست داریم با بقیه فرق دارند
میگن واسه ارامش خودتم که شده ببخش و فراموش کن
ولی وقتی از کسایی که توقع نداری میرنجی هر چقد
هم که بخوای ببخشی و فراموش کنی نمیشه اینگار داری
خودتو گول میزنی وقتی از یه دوست میرنجی حتی اگه بگی
بخشیدمش یه چیزی ته دلت میمونه کینه نیست یه جای زخمه
یه چیزی که نمیزاره اوضاع مثله قبل بشه هر چقد هم که تلاش کنی
و خودتو بزنی به اون راه و بگی نه ؛ بی فایده ست ....
یه چیزی این وسط از بین رفته که جای خالیش تا ابد درد میکنه...
یه چیزی مثله {حرمت}
به بعضیا باید بگی :
عزیزم حتی اگه “خدا” خودش بیاد پایین واسه تضمینت یا
شیطانو بفرسته واسه به گردن گرفتن تقصیرت ، دیگه فایده نداره !
“خراب شد تصویرت”
خدایا…
خیلی ها دلمو شکستن ؛ دیگه تحمل ندارم !
شب بیا باهم بریم سراغشون ….
من نشونت میدم ؛
تو ببخششون … !!!
گآهی وقتــــ ها…
دلتـــ میخوآهـــد…
یکی را صدآ کنی و بگویی:
“سلــــآم…می آیی قدم بزنیم؟!…”
گآهی…
آدم چه چیز هآی ســــــآدـهـ ای را ندآرد…
گفته بودم می کشمش آخر!
امروز…
دم غروب…
وقت اذان…
دلم را با اشک آب دادم
رو به قبله خواباندمش
یک…
دو…
سه…
تمام شد!
دیگر بهانه ات را نمی گیرد!!
مـن…!
مـرا که میـشنـاسـی؟!
خـودمـم…
کسـی شبیـه هیچـکس!
کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی…
مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر …
اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم همـان حـوالـی ام
غبـــــاری که
از تــــــو نشسته روی قلــــبم …
بارون چیــــه …
سیل نمیــــتونه بشوره !!
روزگارتـــــان خدایی باد
قبـوﻝ دارے
سخـت تریـن ڪار دنیـا
بے محلے کردن بـﮧ ڪسیـﮧ ڪـﮧ
با تـمـام وجود دوستش دارے….
با ” من ” مدارا کن
بعدها …
از غَـــم نامردمی ها بُغــــــض ها در سینه دارم ...
شانه هایَت را برای گریه کردن دوســــــت دارَم ...