آن شب ، شب خوبی نبود
با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟
دختر در جوابش : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ...
گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ... به خدا بدون تو می میرم ...
دختر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ... ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ...
پسر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟
دختر : آره واسه من بده ... عشق دروغه ...
پسر : نه به خدا من عاشقتم ...
دختر : ولم کن حوصلتو ندارم ...
پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ...
صدای قطع شدن مکالمه آمد ...
تازه به خانه رسیده بود ... وارد اتاقش شد و با دیدن عکس او در پشت زمینه ی کامپیوترش ، اشکش جاری شد ...
آهنگ مورد علاقه ی او را گذاشت تا پخش شود ...
به اواسط آهنگ رسیده بود که بغضش ترکید ...
بود و نبودم ... همه وجودم ... آروم جونم ... واست می خونم ... دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟
گرمی دستات ... برق اون نگاه ... یادم نمیره طعم بوسه هات ... کاشکی بدونی اگه نباشی ... می شکنه قلبم بی تو و صدات ...
و می گریست ...
بدون شام خوردن به رختخواب رفت ... و با فکر او به خواب ...
ساعت 3:12 بامداد بود ... از جا پرید ... خواب او را دیده بود ...
بلند شد و روی تختش نشست ... به بی معنی بودن زندگی بدون او پی برده بود ...
نمی خواست دیگر با هیچ کسی باشد ... پیامکی ارسال کرد :
" الان که این پیامک رو می خونی جسمم با تو غریبه شده ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها ... دوستت دارم ... بای "
به بیرون از اتاقش رفت ... داخل آشپز خانه شد ...
پنجره ی آشپز خانه به اندازه ی او بزرگ بود ...
داخل کوچه را نگاهی کرد ...
سکوت در کوچه ی ساختمانشان فریاد می کشید ...
پنجره را باز کرد ...
با باز شدن پنجره ، شب به داخل خانه نفوذ کرد ...
پاهایش را از پنجره بیرون گذاشت ... و بدنش هنوز لب پنجره بود ...
و وداع کرد ...
صدایی سرد از کوچه آمد ... ساعت 3:34 دقیقه بامداد بود ... جسمی به پایین افتاده بود ...
نخواست مزاحم کسی بشود برای همین نیمه شب را انتخاب کرد ...
و روحش به آرامش ابدی رسید و جسمش نسیب خاک شد ... همانطور که از خاک آمده بود ...
صبح مادرش قبل از اینکه به آشپز خانه برسد داخل اتاق پسر شد ...
پسر را نیافت ...
ولی گوشی او را در حال زنگ خوردن دید ...
تماس هایی پشت سر هم و بی وقفه از یک دختر ...
و ده ها پیام یکسان در گوشی دید که تازه از طرف دختر ارسال شده بودند :
" نه تورو خدا نه ... نمی خوام دیگه ازت جدا باشم .... فکر کن حرفای دیشبم فقط یه شوخی بود ...
تورو خدا ازم جدا نشو .... بخدا منم دوستت دارم "
زمان ارسال پیام ساعت 3:35 دقیقه ی بامداد بود ...
و مادر ... وارد آشپز خانه شد ... طبق عادت از پنجره به پایین نگاهی کرد ....
روزهاست
من و فراموشی
سَرِ "تو"
جنــگ داریم
میگویند شب سیاه است من دیدم سیاه تر از جدایی نیست...
میگویند مرگ سخت است اما سخت تر از بیوفایی نیست....
میگویند زهر تلخ است من چشیدم تلخ تر از تنهایی نیست
خیی سخته....
دلتنگش باشی ...
خیلی اتفاقی تو خیابون ببینیش .....
از کنارش رد شی ولی نتونی نگاش کنی....
همه ترکم کردند
همان دوست سفید و کمر باریک
او دود می شود و من آرام
خدایا اگرآرزوی او رفتن من است …
آرزوی او را براورده کن …
من جز آرزوی او آرزویی ندارم … !!!
ﻣﺴﻴﺠﺎﺵ ﺩﻳﻠﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﻪ ..
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺑﻴﺎﺭﻳﻦ .
پیش همه بدیشو میگی و 1000 تا دلیل میاری که بهتر شده که رفته
ﺍﻣﺎ ..
ﺑﺎ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﻟﻴﺶ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ.
ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺸﺎﺑﻪ ﺍﺳﻤﻲ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﺑﺎ ﺍﻫﻨﮕﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲﻛﻨﻲ ..
ﻭﻗﺘﻲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻱ ﻭ ﻳﺎﺩﺕ
ﻣﻴﺎﺩﺵ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯﺕ ﺳﺮﺍﻏﺸﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻥ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻴﻜﻪ ﻛﻼﻣﺸﻮ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺣﺘﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺳﺘﻮ
ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻪ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ .....
مــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــمــیــــــــــــــــــری
حالم خوب نیست
گذشته ام تلخ تر از کام سیگار
چرا باید به آینده نگاهم روشن باشد ؟
نه همراهی نه اندیشه برای تغییر
فقط سکوت کردمو با فندکم بازی .... تق ...تق .... تق
و چه بیهوده اس این تکرار
منو سیگار پشت سیگار
بـی تـــو
حـتّــــی بـــاران هــــــم
بــــــوی ِ تشنـــــگی می دهـــــــد ...
بعضیارو فکر میکنیم تونستیم فراموش کنیم
اما وقتی تنهاییم تو سکوت شب ،
میبینیم که چقدر دلمون هواشونو کرده ...
رفـــیــــق
" رفـــیــــق "
باور کن راست میگویم!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در این دنیای پر از دروغ
تنها بودن خیلی بهتر از
بودن با کسی است که
بخواهی دائم
خودت را به او یادآوری کنی
تا فراموشت نکند
اي كاش
مي توانستم باران باشم تا تمام غمهاي دلت را بشويم ...
اي كاش مي توانستم ابر باشم تا سايه باني از محبت برويت مي گسترانيدم ...
اي كاش مي توانستم اشك باشم تا هر گاه كه آسمان چشمت
ابري مي شد باريدن مي گرفت ...
اي كاش مي توانستم خنده باشم تا روي لبانت بنشينم
و غنچه بسته لبانت را بگشايم ...
اي كاش مي توانستم يك پرنده باشم و پر مي گشودم و تا دور دست ها
در كنار تو پرواز مي كردم ...
و اي كاش سايه بودم تا نزديك ترين كس به تو مي شدم ...
آري...
اي كاش سايه بودم تا هميشه و همه جا همراه تو باشم ...!!!!
نیمی از دلم را عشق فراگرفته
و نیم دیگرش را شعر
اما تو
نه عشق را می شناسی و
نه شعر را
از پشت تمام پنجره های باز و بسته
جستجویت می کنم
اما همیشه در دلم هستی!
عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
ممکنه دوباره تکرار نشه...
آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش مییاد...
باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده...
که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه...
عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
سیگار
ببین این پاکت سیگارم را . . .
نــه تــرک میشود و نــه تـــرکـم مـی کــند ...
کـامش را کـه روی کـامـم مــیگذارد ،
جـــانش را می دهد ...
تو حتی معاشقــه را قد این سیگار هم بلد نیستی !
تجسم یاد تو
آغاز دلتنگی است!
در سکوتی شیرین
دیده به آسمان دوخته ام...
این یادهای گاه وبیگاه تو
از جانم چه میخواهند!!
این دردهایی که تیر میکشد...
از یادآوری حرفهای پر کنایه ی تو
در قلب خسته از تپیدنم
از جانم چه میخواهند؟!
اما توای خاطره تلخ...
در یاد من بمان!
با همه دردآلودگیت
دوستت دارم
در سرزمین من کسی بوسه فرانسوی بلد نیست...
اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد
از گل رز هلندی هم خبری نیست..
اینجا عشق یعنی اینکه بخاطر چشم های دور و برت
معشوقت را فقط از پشت گوشی بوسیده باشی ...
کنج گلویم
مــرا دار میــزند
در نبــود ِ آغوشت
بهانه مى خواهى ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم
برو و هرکس پرسید بگو :
لجوج بود ، همیشه سرسختانه عاشق بود
بگو فریاد مى کرد ، همه جا فریاد مى کرد که فقط مرا مى خواهد
بگو دروغ مى گفت ، مى گفت هرگز ناراحتم نکردى
بگو درگیر بود ، همیشه درگیر افسون نگاهم بود
بگو بی احساس بود ، به همه فریادها ، توهین ها و اخمهایم فقط لبخند میزد
بگو او نخواست
نخواست کسى جز من در دلش خانه کند . . .
عطر تو
در یک اتاق
تنها مانده ام
این عذاب را
نمی توانی تصور کنی.
نـــزدیک ترین
آدم به تـــو اون کســـی اســـت که ...
از دورتـــرین فاصلـــه ها همیشـــه به فـــکرتــــــــه ...
این قدر ورق های زندگیم را ،به هم نریز !
حکم همان دل است !
همان هم خواهد بود ؛
از اول هم بازی ما با دل شروع شد !اگر دل نداری ،بازی را تمام کن
مرا ببخشید..
این روزها دستانم خیلی خالیست،
خالی از هرچه بتوان عشق نامید.
دستانم ...
کاش کسی دستانم را می گرفت ...
گرچه این روزها تلاشم این است که زندگی را
مملو از عشق و زیبایی ببینم ...
اما ...
انگار چشمانم را در گذشته جا گذاشته ام،
آنجا که چشمان مهربان و آرام کسی..
خیره به چشمانم مرا جادو می کرد.
کاش چشمانش ببیند دوباره مرا
تا دوباره غرق در عشق شوم...... ...!!!
وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا !
فکر نکن که فراموشت کرده ام ….
یا دیگر دوستت ندارم !
نه ….
من فقط فهمیدم :
وقتی دلت با من نیست ؛
بودنت مشکلی را حل نمی کند ،
تنها دلتنگترم میکند
بعضی از متن هایم را با بُغض نوشته ام !.!.!
لُـــطـــفــاً
با درد بخوانیــــد ...
دیگر چرا به فصل نگاهت بهار نیست؟
چشمت برای دیدن من بی قرار نیست؟
افتادم چو اشک از چشمانت ای دریغ!
دیگر مرا به چشم تو هم اعتبارنیست
اگه همه ی دنیا کنارت باشن ،
.
همیشه دلتنگ کسی میشی که
.
.
.
.
.
.
.
.
نمیتونی کنارش باشی !!!
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼِ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺧﻨﺪﻡ
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼِ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﻢ
ﺩﯾﮕﺮ ﮔﻮﺵ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ
ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩ
ﺩﺭﯾﺎ
ﭘﺮﻧﺪﻩ
ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ
مــــی ترسم!
نه مثل ِ دیوانه از بچــــه ها؛
نه مثل بچــه ها از دیوانه ...
مــــی ترسم کسی
- نه خودت را -
که دوست داشـــتنت را ...
از من بگـــیرد!
زندگي زيباست
زندگي زيباست تو زيباتر از آن،
قلب نزديگ است تو نزديگتر از ان،
آتش داغ است عشق تو داغتر از ان،
جدايي سخت است،، دوري تو سختر از ان
با من
میترسم از روزی که دور از هم....
در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیم......
عشق ایرانی
نرسیدن است
نبودن است
سر به بیابان زدن و
نی زدن است
یار را شمع محفل دیگران دیدن و
سر بر شانه ی ساقی سوختن است
فرانسوی
ایتالیایی
حتی شده هندی
...
سیاه سفید عاشقم باش!
خسته شدم
خسته شدم خدایا توان اینقدر غم و اندوه را ندارم
پس لطفاٌ جان مرا بگیر خدایا!!!!
اگر روزی از مرگ ناگهانی ام خبر شدی
حیران نباش:
بخاطریکه همیشه برایت میگفتم
بدون تو میمیرم...
خیلی سخت است عاشق کسی باشی
که روحش هم خبرنداشته باشد.
اماخیلی شیرین است که آهسته
وعاشقانه نگاهش کنی ودر دلت
بگی خیلی دوستت دارم
عمیق ترین...