موضوع انشا: "خوش بختى" . . . . .



*به نام خدا* خوش بختي يعني قلب داداشت بتپه..... -پايان-



کپى کن اگه عاشق داداشتی... ♥داداشــــــــــمـــــ♥ سلامتيش




به سلامتی اونی که گفتن اکه عشقت بمیره چیکار میکنی؟؟؟



میگه خب منم میمیرم بگن اگه داداشت بمیره چیکار میکنی؟؟



میگه وایسا وایسا اگه خودمم بمیرمم نمیزارم داداشم بمیره!!!!!



به سلامتی همه داداشا من که خودم دربس نوکرشم...





داشتـن يه حامـــي ؛



شيرين ترين چيز تو زندگي آدمه !



چه زن باشه ،



چه مرد ....



چه آشنا چه غريبه !



چه خونوادت ؛



چه دوستت .....



کاش يه آدمايي اينو بفهمن ... !!!



(یه حامی مثل داداش گلم :))










تاريخ : پنجشنبه 31 / 2 / 1394 | 10:04 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |

برﺍﯼ ﺧــــــــﻮﺩﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﻭ


ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ...


ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ، ﺑﯽ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺑﻮﺩ


ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ


ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ


ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻣﯿﺠﻨﮕﺪ


ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺮﻭﺩ


ﺭﻓﺖ؟


ﺑﻪ ﺩﺭک.....!


مادربزرگ میگفت:قلبت که بی نظم زد از همیشه



عاشق تری،



اشکت که بی اختیار ریخت از همیشه دلتنگ تری،



شبت که با درد گذشت فکرت از همیشه




درگیر تر است


گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم



و برای خود فاتحه



ای بفرستم ؛




شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را



لحظه شماری میکردند





همه یهویی ها خوبن :


یهویی بغل کردن


یهویی بوسیدن


یهویی دیدن


یهویی سورپرایز کردن


یهویی بیرون رفتن


یهویی دوست داشتن


یهویی عاشق شدن



اما امان از یهویی رفتن !!!




می روم ولی چمدانم را نمی برم



سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام!





دخــــتـــر بـــــاس لــــپ آقــــاشـــــونو بـــکـشه


بـــگــــه:


پـاستیل مــــیــــخــــرے یــــا نــــه؟؟


آقـــــاشـــــم بـــگــــه:


عووووووضی



الان یــــه کــــارتـــــن لـــــواشـــــک کـــــردم تـــــو


حـــلــــقــت




حــــــس میکنــــی مَـــــــــرد شــدی ؟؟؟!



مــــرد بودن به گریـــه نکردن که نیــــــــــــــــــس!!!!



به " گـــریه " ننداختنــــــه!!!!





به سلامتی اون دختری که به عشقش گفت


:اگه


یه روز پیش یه


پسری


غیر از تو بخوابم


روزیه که دارم واسه پسرمون لالایی میخونم!





شوهر من باید قد بلند باشه



طوری که من با کفش پاشنه بلند هم بهش نرسم




درد من تنهایی ام نیست!



درد من این است



که هر روز



از خود میپرسم



مگر



خودش مرا انتخاب



نکرد؟؟؟؟!






شغلش این بود بیاید، عاشق کند تنها بگذارد و



برود…!نامرد…



شاید هم مامور بود و معذور !!!!





به قلبم نشستی نگفتم چرا....



دلم رو شکستی نگفتم چرا ؟



یکی خواب شبهای من رو ربود...



چو دیدم



تو هستی نگفتم چرا؟؟؟؟؟؟




تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !



من را به من نبودن محکوم نکن !



من همانم که درگیر عشقش بودی !



یادت نمی آید ؟!



من همانم !



حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !






ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد



گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند



مادر در حالی که اشک در چشمان



داشت برای کودکش خواند:



فرزند شما یک نابغه است واین



مدرسه برای او کوچک است آموزش



او را خود بر عهده بگیرید



سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود



روزی ادیسون که اکنون



بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه



خانه خاطراتش را مرور



میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا



کنجکاو کرد آن را



دراورده و خواند



نوشته بود: کودک شما کودن است از



فردا او را به مدرسه



راه نمی دهیم




ادیسون ساعتها گریست



ودر خاطراتش نوشت:



توماس آلوا ادیسون،



کودک کودنی بود که توسط یک مادر



قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد






روزی از کوچه پس کوچه های پایین شهر میگذشتم



که چشمم



به مردی افتاد که با لباس و کفش های



گران قیمتش که به



نقطه ای از دیوار زل زده بود و داشت گریه



میکرد افتاد



رفتم نزدیک تر و به جایی که او زل زده بود



خیره شدم نوشته




بود این هم میگزرد


.

علت را پرسیدم گفت این دست خط من



هست چند سال پیش



در این نقطه هیزم میفروختم ولی الان



صاحب چندین کارخانه هستم


.

پرسیدم پس بعد این همه سال چرا برگشتی ؟؟




گفت امدم تا باز بنویسم : این هم میگذرد...







ساعت آخر بود،


دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته


و به چهره مهربان معلم ؛


چشم دوخته.


یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد


که معلم می فهمد.



با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره!


اگه سر کلاس


چیزی بخورین نمی تونین



توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین!



چند نفر با خنده و شوخی می گویند


اگه غذا نداشتیم چی؟



دخترک در گوشه کلاس آرام زمزمه


می کند: اگه مامان


نداشتیم چی ... ؟!!!









تاريخ : پنجشنبه 31 / 2 / 1394 | 5:24 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |
.

میدانی ….


” دلتنگی ”


عین آتش زیر خاکستر است .


گاهی فکر میکنی تمام شده


اما….


یک دفعه….


همه وجودت را آتش میزند.



.




لعنت به اون کسی که واسه


رفتنش گریه کردیم...


رفت واسه دوستاش
تعریف کرد خندیدند






یـــک گـــوشــ ه یِ دنج . . .


یـــک نقطـــــ ه . . . یــک عــــآلمـ ه بغض . . .


یــک دنیـــآ حــرف . . .


یـــک دلِ شکـــستـــ ه . . . و بــی نـــهآیَت خــــآطره . . .


کــــآفیست بـــرآیِ جـــوآن مـــرگ شدن . . . !






آدما بين الف تا ي هستند،بعضي ها مثل "ب" برات


مي ميرن،مثل "د" دوستت دارند،مثل "ع" عاشقت


مي شوند،مثل "م" منتظرت مي مونند،تا يه روز مثل "ي"


يارت بشن...








تاريخ : پنجشنبه 31 / 2 / 1394 | 4:55 بعد از ظهر | نویسنده : ویدااکبری |


.: Weblog Themes By VatanSkin :.